آشنایی با آیت الله سیدعلی لواسانی
- دسته: آیت الله سید علی لواسانی
- بازدید: 14569
سالهاست که به لطف خداوند متعال، مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها، با سعی و نیت خالص آیت الله حسینی لواسانی و خانم استاد هادیه روحانی، برپا شده و با یاری اهل بیت علیهم السلام در این مدت، طلاب و اساتید بسیاری پرورش یافتند.
این ثمرات حاصل زحمات کسانی است که آشنایی با آنها نه تنها خالی از لطف نیست، بلکه شاید لازم و ضروری باشد.
قبلاً به آشنایی با خانم استاد روحانی، مؤسس محترم، پرداخته بودیم و حالا خلاصه ای از زندگی نامه آیت الله سیدعلی حسینی لواسانی، در ادامه می آید.
آیت الله سیدعلی حسینی لواسانی متولد 1314 در لبنان دیده به جهان گشود، پدر بزرگوار ایشان علامه آیت الله حاج میرزا سید حسن، از علمای جهان تشیع بود که در لبنان و عراق به تبلیغ می پرداخت.
ایشان در خانواده ای تربیت شد که همگی از علمای اسلام بودند و عمر خود را در راه تحصیل و تدریس علوم دینی صرف کردند.
یکی از برادرهای ایشان، سیدعباس حسینی لواسانی نام دارد که در اوایل انقلاب در سفارت ایران در انگلیس مشغول فعالیت بود که در حمله ی چریک های عراقی و اوباش به سفارت ایران در لندن، پس از شش روز محاصره در تاریخ 11 اردیبهشت 1359 به مقام والای شهادت رسید. برادر دیگر ایشان مرحوم سیدمحمد نام دارد.
آیت الله سید محمدصادق حسینی لواسانی، پسرعموی ایشان، که از علمای تراز اول زمان خود و دوست و هم حجره ای حضرت امام (ره) بودند. ایشان از مبارزین سیاسی نیز بودند که در سال 1363 در تهران رحلت و پیکر مطهر ایشان در جوار امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شد.
نگاهی به مبارزات سیاسی این عالم بزرگوار
آیت الله سیدمحمد حسینی لواسانی، پسرعموی دیگر ایشان هستند. این عالم ربانی در نهم ذیالحجه سال 1343 هجری قمری متولد شد. وی پس از ترک خانواده خود در عراق و ایران، حدود 61 سال در مدینه منوره زندگی کرد.
این عالم فقید در سن 10 سالگی پس از پایان مقطع ابتدایی، به یادگیری دروس حوزوی در حوزه علمیه نجف اشرف پرداخت. آیتالله العظمی سیدعلی بهشتی، آیتالله سید محمد باقر محلاتی و آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خوئی از اساتید وی در حوزه علمیه نجف بودند.
وی در سال 1373 هجری قمری نجف را ترک کرده و عازم مدینه شد و در این شهر اقامت گزید. آیتالله سیدمحمد بنسید احمد بنسید ابوالقاسم حسینی لواسانی صبحگاه سوم آذرماه بر اثر کهولت سن در 91 سالگی در مدینه منوره دار فانی را وداع گفت.
صدها تن از اهالی مدینه منوره و شهر «جده» عربستان در مراسم تشییع پیکر آیتالله لواسانی حضور یافتند و پیکر این عالم شیعی پس از تشییع در قبرستان منطقه «النزهه» واقع در شمال جده به خاک سپرده شد.
آیت الله سیدعلی لواسانی پس از بازگشت به ایران و ازدواج با خانم هادیه روحانی، به تحصیل در علوم حوزوی پرداختند. ایشان در محله سرچشمه تهران، امام جماعت و مدیر مسجد بودند. مسجدی که خود ایشان با کمک بچه های نوجوانی که در کوچه ها بازی می کردند ساختند و نامش را گذاشتند مسجد زینب کبری سلام الله علیها. بچه هایی که با کمکشان مسجد را برپا کرده بودند، همگی بچه های مسجد و از جوانان انقلابی شدند.
اولین کسی که از بین این بچه ها شهید شد، علی تهرانی مقدم بود که در آبادان به شهادت رسید. بچه ها همه به جبهه رفتند و یا شهید شدند و یا تا همین حالا در رده های بالای سپاه ارتش، مشغول خدمت به نظام و اسلام هستند.
به گزارش مشرق و فارس آیت الله سید علی لواسانی از جمله روحانیونی هستند که توانستند با تربیت شاگردانی بزرگ، مردان نامداری را به انقلاب اسلامی معرمی نمایند. مسجد کوچکی در سرچشمه تهران مرکز پرورشی برای افراد نامدار و بزرگ شد که یکی از آنها شهید حسن طهرانی مقدم بود. این گفتگو در ویژه نامه اربعین این شهید(صبح قریب) منتشر شده است:
«ایشان از علمای قدیمی و با ریشه تهران است. وی به گفته دوستان حاج حسن تهرانی مقدم، مربی آن شهید و دیگر بچه های محل بود یعنی مربی شهدا. آیت الله لواسانی می گوید: «محل ما خیابان امیرکبیر، کوچه آمیزمحمود وزیر است. آنجا یک مسجد و یک حوزه علمیه داریم. خانه ما هم کنار مسجد است، ما وقتی می رفتیم برای نماز، کارهایی دیگر هم می کردیم. مثلا با نوجوانان کار می کردیم و برایشان برنامه داشتیم، یک گروه سرود هم درست کرده بودیم که در هنگامه انقلاب برای خودش بروبیایی داشت. مسجد پررونقی بود و بچه های خوبی در آن رفت و آمد می کردند، برخی که نمی آمدند کسی را می فرستادم و می گفتم، بگویید آقای لواسانی کارتان دارد؛ به دنبال شان می رفتیم. الحمدلله آن نسل حالا سردار و سرتیپ و متخصص شده اند و برای خودشان بروبیایی دارند. خدا روشکر.»
حاج آقا لواسانی در مورد شهدای مسجد هم می گوید: «اولین شهید؛ علی تهرانی مقدم بود و آخرین حاج حسن طهرانی مقدم. شهید حق طلب برادر همین سردار حق طلب هم از شهدای ماست. حسن محب علی هم بود.
آیت الله لواسانی از خانواده شهید حسن تهرانی مقدم هم می گوید: «سه برادر بودند؛ محمد آقا که خدا حفظ شان کند الان هستند، حاج حسن آقا که یگانه بودند و شهید علی، برادر اینها. مادر خوبی و متدینی داشتند، خدا حفظ شان کند. اینها را آورد مسجد پیش ما. چقدر این حاج حسن آقا با اخلاص بود. ما با اینها مأانوس بودیم و برایشان کلاس گذاشته بودیم، برایشان احکام می گفتیم... چقدر بچه های خوبی بودند. و البته الان هم هستند.
در همان مسجد کوچک که بنا کرده بودیم بچه ها آموزش نظامی دیدند. ما با بچه ها در مسجد دوست بودیم، مسافرت و زیارت می رفتیم و کلاسهای اخلاقی و عقیدتی برپا می کردیم. مسجد کوچک بود اما پر محتوا. به قول مادر شهید تهرانی مقدم، آن مسجد کوچک یک دانشگاه بود. ایشان خیلی زحمت کشیدند. مادر در تربیت فرزندان خیلی مؤثر است. ایشان زن زحمت کشی بودند. خدا ایشان را حفظ کند...»
یک بار حسن آقا آمد گفت برو لبنان. برایمان بلیت هم گرفته بودند؛ برادر من در لبنان است؛ من یادم نمی آید چه شد اما نرفتم، همیشه حواسش به ما بود، یعنی همه بچه ها اینگونه هستند، من انتظاری ندارم اما اینها لطف دارند.(یکی از بچه های مسجد که کنار حاج آقا نشسته می گوید که شما ما را نجات دادید، ما مدیون شماییم.) و حاج آقا متواضعانه از او تشکر می کند. بی تکلف؛ سنت علمای راستین شیعه.
از آیت الله لواسانی می پرسیم که آخرین بار کی شهیدمقدم را دیدید. در حالی که بغضش گرفته می گوید: ما یک زمین خریده ایم برای ساختن حوزه علمیه خواهران(مدرسه حضرت زینب کبری سلام الله علیها). هر کس کمکی می کند. یک روز دیدم حسن آقا آمد. همین 2 ماه پیش بود انگار، بدون اینکه پیغام داده باشیم، آمد یک چک 30 میلیونی داد؛ گفتم این چیست؟گفت برای کمک به ساخت حوزه. انگار با خبر شده بود. خیلی با هم حرف زدیم، بعضی هایش بماند. نمی توانم بگویم. درد دل کرد، روزهای آخرش بود خوب. من هم گوش می دادم.
اصرار می کنیم حاج حسن به ایشان چه گفته است، آقای لواسانی گفت: بماند، نمی توانم بگویم. درد دل کرد و رفت. به من گفت بلیت می گیرم برو لبنان و بعد مشهد. بعد از شهادتش خانم های حوزه وقتی فهمیدند آن روز کسی که آمده حسن طهرانی مقدم بوده، گریه می کردند. عجب گلی بود، با اخلاص، نماز اول وقتش ترک نمی شد. عجب گلی.
در قسمتی از کتاب «مردی با آرزوهای دور برد» که در مورد زندگی شهید حسن تهرانی مقدم منتشر شده، آمده است:
حاج حسن فقط یکی از محصولات خط تولیدی بد که آسیدعلی آقای لواسانی توی مسجد زینب کبری راه انداخته بود. خط تولیدی که بچه های رنگ به رنگ کوچه ی آمیز محمود وزیر را می گرفت و جوانان یک رنگ انقلابی و مذهبی بیرون می داد. سالهای 51 تا انقلاب که سالهای رونق مسجد و نوجوانی حسن روی هم افتاده بود، همه جور آدمی توی مسجد رفت و آمد می کرد. ولی تخصص آسیدعلی آقا جذب بچه ها و جوان ها بود. سلسله مراتبی درست کرده بود که هر گروه سنی، معلم غیر مستقیم گروه سنی پایین ترش باشد. برای هر سنی کار و برنامه ای توی مسجد بود و برای همین درِ مسجد تمام روز به رویشان باز بود. به تلافی تمام سالهای قبلش که درِ مسجد کوچک کوچه ی آمیزمحمود وزیر واقع در محله ی سرچشمه تهران حتی وقتهای نماز هم باز نمی شد. متروکه بود و قبل از سال 51 تمام فعالیتش میزبانی برای نماز هول هولکی سوپور محله بود. آن روزها که مادر و محمد آستین بالا زده بودند که مسجد کوچه شان را آباد کنند، حسن و علی هنوز بچه بودند و جلوی مسجد جای خوبی برای گل کوچیک بازی کردن و مسابقه دادن با تیم های محله های دیگر بود. آن روزها که مادر و محمد می رفتند درب خانه ها و قول کمک می گرفتند برای مسجد، هنوز همه «حسن» را به اسم «سیامک» می شناختند! (آیت الله لواسانی عادت تعویض اسامی اطرافیانشان را به اسامی اهل بیت علیهم السلام و اسامی نیک، تا همین امروز هم دارند.) پسر ریز نقشی که موهای فرفری داشت و کاپیتان تیم یاس بود و فوتبال خوب و اخلاقش او را بین بچه های کوچه محبوب کرده بود. آن روزها که اهالی محل جمع شده بودند و یکی گچکاری می کرد و یکی کاشیکاری و یکی فرش می شست و مادر و زن های محل چادر و پرده می دوختند، سیامک و علی پول تو جیبی بچه ها را جمع کرده بودند و همراه پول خودشان به محمد داده بودند که مسجد زودتر رونق بگیرد، ولی مسجد به این چیزها آباد نشد، رونق مسجد از روزی بود که آسیدعلی، پسر کوچک آیت الله لواسانی بزرگ قبول کرده بود خودش را وقف آن مسجد کوچک توی کوچه کند. از همان موقع ها بود که کم کم بقال و چقال محل ، مسجدی شدند و بچه های محله ای که دزد و خلافکار کم نداشت، توی چندسال شدند جوانان انقلابی صاحب فکر و ایدوئولوژی. بچه ها از وسط فوتبالی که جلوی مسجد بازی می کردند کشیده می شدند توی گروه سرود. برای بهتر خواندن شعرهای معنی داری که باید تمرین می کردند متوسل می شدند به بچه های بزرگتر مسجدی و از طریق آنها هدایت می شدند سمت کلاس احکام آسیدعلی آقای لواسانی.
با شنیدن نکته های سیاسی مخفی لای احکام نجس و پاکی و آب قلیل می رفتند پی پخش اعلامیعه های آقا توی مدرسه و خیابان و از آنجا هم می افتادند توی خط تظاهرات و ...
درست مثل خط تولید بود و حاج حسن یکی از این اعجوبه هایی بود که از همین خط تولید بیرون آمده بود...
ایشان درمورد شهادت دکتر چمران می گویند: پس از شهادت شهید مصطفی چمران، روزی که برای دفن به بهشت زهرا رفته بودیم، جمعیت زیادی آمده بودند، من با زحمت زیادی در ازدحام جمعیت وارد قبر شدم و به این شهید بزرگوار تلقین گفتم و نماز خواندم. یادم نمی رود وقت خواندن تلقین، چهره ی شهید بسیار نورانی و خندان بود و دندان هایش مشخص بود.
به گزارش تسنیم :
بچههای مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) این روزها هر کدام یک شخصیت برجسته و عالیرتبه در جمهوری اسلامی شدهاند. همه آنها به اتفاق بر تأثیری که آیتالله لواسانی بر تربیت آنان و تصحیح مسیر زندگیشان داشته است، صحه میگذارند. هنوز که هنوز جماعت زیادی از آنان و خانوادههایشان با ایشان در ارتباطند. یکی از این بزرگان سردار عالیقدر، دانشمند برجسته وپارسای بیادعا سرلشگر حسن تهرانی مقدم بود. او از کودکی به همراه برادرانش و با توصیه مادرش به مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) میرفت و ماجرای جالب تراشیدن شارب (سبیل) او هم روایتی زیبا از قرائت یک حدیث توسط همین آیتالله لواسانی دارد.
ماجرای تراشیدن شارب حاجحسن
آیتالله لواسانی یکبار روایتی از یکی از معصومین در مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) درباره بلندی شارب میخواند. همین مسئله را چند نفر دیگر تأیید کردند که شهید تهرانیمقدم به روایتهایی که از اهلبیت(علیهم السلام) نقل میشد و ابتدای آنها با «لیس منا...» شروع میشد خیلی توجه بیشتری داشت و میگفت باید به این عبارتهایی که میگویند ویژه توجه کنیم در کنار ان حب و علاقه ما به آنهاف این مطالب هم مهم است. مثلاً اینکه «از ما نیست کسی که نماز را سبک بشمارد» و ... را مرتب میگفت. ماجرای تراشیدن شارب هم به این قضیه مربوط میشود. اینها را نادر مهرانپور از دوستان شهید تهرانی مقدم نقل میکند.
آیتالله لواسانی که در دوران کهنسالی قرار دارد در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از مسجد زینبکبری(سلام الله علیها) و بچههای مسجد تا آنجایی که اسامی آنان در ذهنش مانده باشد، چنین میگوید: «مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) یک مسجد مهجوری بود. برنامههای ما با بچهها از همانجا شروع شد. ما سه وقت نماز صبح و ظهر و شب در آن مسجد نماز میخواندیم. برنامههای دیگری هم داشتیم. یک شب دعای کمیل شبی دیگر حدیث کساء و یک شب نهج البلاغه از برنامههایمان در مسجد بود که انجام میدادیم.جوانان هم در این مسجد جمع شدند از جمله خانواده مقدم. محمد آقا، شهید حسن مقدم و شهید علی مقدم هر سه برادر میآمدند.»
«حسن آقا و علی آقا تابع دربست بودند. احمد حق طلب هم با بچههای مسجد بود. اینها بچههای مسجد ما بودند. با بچههای مسجد به گردش هم میرفتیم مثلاً کرج یا استخر یا سفرهای دیگر را در برنامههایمان داشتیم. حسن آقا بین بچههای مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) شاخص بود. از حدود 10 الی 12 سالگی به مسجد میآمد.صبحها هم مرتب برنامه زیارت عاشورا و احکام را داشت. یک شب یادم هست به بچهها گفتم باید امشب امتحان احکام را پس بدهید. بهشان گفتم به عنوان مراقب امتحان کسی بالای سر شما نیست. خدا بالای سر شماست. آن شب بچهها امتحان دادند و هیچ کس از روی دست کسی نگاه نکرد. الحمدلله با تربیت اسلامی بزرگ شدند. مادر برادران تهرانی مقدم میگفت مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) برای این بچهها دانشگاه بود.»
ماجرای نماز اول وقت و تلفن ضروری بچههای مسجد در شمال
شهید حسن تهرانی مقدم شهره بود به دقت بر اقامه اول وقت نماز. آیتالله لواسانی با یادآوری خاطراتی که از برنامههای آموزشی و تربیتی با بچههای مسجد داشت چنین روایت میکند: «برنامههای آموزشی هم در مسجد بود هم در اردوهای زیارتی مثل مشهد و شهرهای دیگر. مثلا اول وقت ماشین را در جاده کنار میزدیم و نماز اول وقت را حتما میخواندیم. یادم میآید بهشهر بودیم یکی از بچهها گفت باید به تهران تلفن بزنم. مغرب شد. گفت اگر اول نماز را بخوانم مخابرات بسته میشود و نمیتوانم تلفن بزنم. این بار نماز باشد برای بعد تلفن. من به او گفتم نمیشود باید برویم اول نماز بخوانیم. رفتیم مسجد و نماز را به جماعت خواندیم. مردم بعد از نماز میآمدند و مرتب از احکام میپرسیدند مثلا از مسائل مربوط به مسافر سوال میکردند و من هم به آنها پاسخ میدادم. بعد از آن دیگر وقت گذشت و شب شد و مخابرات تعطیل شده بود. وقتی حرف تلفن زدن بچهها شد و اینکه نتوانسته بودند تلفن مهم خود را بزنند.»
«یکدفعه یک نفر گفت کسی که اینجا از شما داشت مسئله میپرسید و صف اول نماز نشسته بود رئیس کل مخابرات اینجاست. رفتند دنبالش و او آمد و ما را سوار ماشینش کرده و رفت در مخابرات را باز کرد و به برکت نماز اول وقت ما به کارمان رسیدیم. بعد از کارمان در مخابرات خواستیم به تهران برگردیم که رئیس مخابرات گفت این وقت شب کجا میخواهید بروید؟ گفت برویم خانهمان یک چیزی میل کنید و بعد بروید تهران. به بچهها گفتم نگاه کنید این یکی از اثرات نماز اول وقت است.»
حرزی برای حاج حسن/چک 30 میلیونی برای کمک به ساخت مکان جدید مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها
آیت الله لواسانی، عارفی است که به اعتقاداتش نسبت به دستگاه اهلبیت(ع) و آموزههای اسلام در میان بزرگان شهره است. او در ادامه به ماجرای حرزی اشاره میکند که قبل از شهادت به حسن تهرانی مقدم داده بود و جریان را اینطور روایت میکند: «یک روز حسن تهرانی مقدم آمد پیش من. دو ماه مانده بود که شهید شود. یک دعای حرز به او دادم. به هر کسی این دعا را دادهام سالم مانده و اثرش عالی بوده است. به او گفتم این دعا همراهت باشد. گفت: چشم. همانجا هم 30میلیون تومان چک داد برای کمک به حوزه خواهران زینب کبری(س). خیلی متواضع بود. حسن خیلی خوب بود. هیچ کس نمیدانست چگونه آدمی بود. همان روز از من خداحافظی کرد و رفت. بعد از دو ماه حادثه انفجار زاغه مهمات پیش آمد. ما شنیدیم که حسن هم آنجا بوده است. پرس و جو کردیم گفتند متاسفانه حسن تهرانی مقدم هم در انفجار بوده و شهید شده است.»
«من در فکر رفتم که عجب! من این حرز را داده بودم و حسن نباید چیزیش میشد. من به این مطالب ایمان دارم. حتماً همراهش نبوده است. پیگیری ماجرا بودم و از خیلیها در اینباره پرسوجو میکردم. مدتی بعد یکی از سرداران از قرارگاه خاتم الانبیا(صلی الله علیه و آله) آمد پیش من. گفت: «وقتی انفجار زاغه مهمات پیش آمد، همه چیز رفت هوا و خاکستر شد. انفجار همه چیز را پودر کرد. زمین کنده شده بود. هیچ چیزی سالم نبود. اما وقتی رفتیم آنجا دیدیم ساک سامسونتی در محل حادثه سالم مانده است. با تعجب گفتیم اینجا حتی سنگها هم پودر شده است. چطور این کیف سالم مانده؟ وقتی آن را باز کردیم، دیدیم که آن حرزی که شما به شهید حسن تهرانی مقدم داده بودید در یک کیف چرمی کوچک که نخی دورش بود، در کیف باقی مانده بود.» نمیدانم چه شده بود که حسن آقا آن حرز را از گردنش درآورده و در کیف گذاشته بود. آن وقت خودش شهید شده و کیف سالم مانده بود. من دعا را داده بودم و میدانستم چیست. به او سفارش کردم، گفتم این همراهت باشد. اعتقاد دارم اگر دنیا میریخت و کن فیکون میشد با این دعا حسن سالم میماند. من این بچهها را دوست داشتم. در زمان جبهه گاهی تماس میگرفت و با من حرف میزد. هر جمعه دعای سمات میخواند. این ها از همان نوجوانی و جوانی در ذهنش مانده بود. در همان مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) عصر جمعهها وقت داشتیم تا وقتی که برای نماز مغرب آماده شویم در مسجد بچهها را جمع میکردیم و دعای سمات را میخواندیم.»
او در پایان میگوید: مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) یک مسجد 15 متری بود که ابعادش پنج در سه متر است. در این مسجد کوچک بچههای زیادی تربیت شدند که دوره دوره میآمدند و میرفتند. بچهها اول انقلاب کار با اسلحه را در مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) یاد گرفتند و آنجا سرباز امام شدند و پایشان به جبهه باز شد. اول شهید مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) همین علی مقدم برادر شهید حسن تهرانی مقدم بود که از این مسجد به جبهه اعزام شد. دومین شهید هم سعید موسوی بود. برادر همین آقا مجید موسوی که جانشین حاج حسن در جهاد خودکفایی شد.
ایشان در کنار تبلیغ، به تحقیق و تألیف نیز مشغولند و کتبی از ایشان به چاپ رسیده که در ادامه می آید:
شکوفه های سور قرآن
در فضائل و خواص سوره های قرآن
انتشارات سروش ملل
زمستان 1385
النّفخاتُ العُلویّه
فی احادیث الرسول و العترة العلویه علیه و علیهم افضل الصلوات و التحیه
منشورات لواسان: بیروت
1418 ه.ق
مناظره علمای بغداد
ابوالهیجاء مقاتل بن عطیه کوفی - حنفی مذهب
برگردان ، پاورقی و ملحقات: سید علی لواسانی
انتشارات منیر
1380
Forty forty hadith - tradition
چهل چهل حدیث ترجمه انگلیسی
موسسه انتشارات نبوی
ترجمه به انگلیسی: محمد شهناز
زیر نظر دکتر محمدعلی محققی
1381
شکوفه های سخن
چهل چهل حدیث در موضوعات مختلف
مشتمل بر 1600 حدیث از اهل بیت علیهم السلام
انتشارات مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر
1380
درسهای فروزان اجمالی از زندگانی چهارده معصوم سلام الله علیهم اجمعین
علامه سیدحسن لواسانی
برگردان و ملحقات: سیدعلی لواسانی
مرکز فرهنگی انتشاراتی شبر - انتشارات منیر
1378
شکوفه های حکمت
مشتمل بر احادیث موضوعی، چهل حدیث در چهل موضوع
انتشارات خبرگزاری تسنیم
1393
کتاب «مصباح الثقلین»
در فضائل و خواص آیةالکرسی و صلوات،
انتشارات خبرگزاری تسنیم
1395
حالا خواهران طلبه ی مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها، نماز خود را پشت سر آیت الله سیدعلی حسینی لواسانی، می خوانند و از برکات وجود ایشان بهره مند می شوند.
نظرات (6)
-
مهمان (زنجانی)
لینکسلام حدودا19سال پیش سیدی درفصل تابستان تشریف فرما میشدن شهر زنجان خانه یک روحانی بنام آقای فضلی این عالم که ازسادات بود وازقضا سیدعلی لواسانی نام داشت کاملا شبیح این آقا بود که خیلی معنوی وچهره نورانی داشت چندجلسه ای که خدمتشان مشرف شدیم جذب سیمای نورانی ایشان شدم امید وارم خداوند متعال این سید نورانی را وآن سید مد منظر مارا با جدشان محشور فرماید
نظر خود را اضافه کنید.